مینویسم با چشمای خیس،با یه دنیا بغض از حال خودم گریه م میگیره،دلم میسوزه واسه خودم چرا صداقت،عشق،محبت،انسانیت،انصاف و .... مرده؟ دلم میخواد فریاد بزنم،انقدر که دیگه هیچ حسی برام نمونه چون هیشکی حرفام و نمیفهمه ،هیشکی درکم نمیکنه،چقدر حس میکنم تنهام ... کاش یکی باشه پیشم بشینه،هیچی نگه،حتی نمیخوام دلداریم بده یا سرزنشم کنه فقط به حرفام گوش بده،بزاره این دلم یه کم سبک بشه دلم واسه روزهای خوب تنگ شده،دلم حتی واسه یه لبخند تنگ شده ازاین گریه هایبی وقفه خسته شدم کجایی؟چرا نیستی؟ اون روزی که برات از احساسم میگفتم از عشقم،با یه دنیا مهربونی شنونده خوبی بودی حالا کجایی؟حالا که شب و روزم شده اشک ریختن،چرا نیستی لعنتییییییییییییییییییییییی؟یعنی تاوان عشق من اینه؟
چشماي تو به من اميد زندگي ميده
دستاي تو گرماي خورشيد و به دست من ميده
اون نگاه عاشق تو منو به زندگي برم گردونده
اون لباي شيرين تو لب منو خندونده
عاشق اينم كه نگاه كنم تو چشمات
غرقم كني توي خيال وروياهات
نميدوني قبل تو چه سختيا كشيدم
طعم تلخ شكستو بدجوري من چشيدم
يه بي وفا بود كه من مثل ديوونه ها
دل بسته بودم بهش ،دلم شد ويرونه ،آه
كاش كه از اول تورو ميديد اين چشام
كاش كه از اول خدا تورو ميذاشت سر رام
باور كن نيمه من تو هستي كه پيدا شدي
از اين به بعد تورو ميخوام با اين كه خيلي ساده اي
بازم ميگم من عاشق چشات شدم
عاشق اون چشاي نازت كه منو ديوونه كرده